نیمه ی آشکار من

به قول نیچه ، هر آن کس که خنده نمی داند همان به که آثار مرا نخواند

نیمه ی آشکار من

به قول نیچه ، هر آن کس که خنده نمی داند همان به که آثار مرا نخواند

از علف خشک آیه های قدیمی پنجره می بافت ...

رها از تمام تعلقات کودکی

رها از بازی در پس کوچه های کودکی

به دنبال نور و حقیقت ، قلندروار با مرغان همراه شدی

طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فقر و فنا


شهاب وار پشت سر نهادی، سقراط و فارابی و ابن سینا را

به آنان ثابت کردی :

پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود


و چه زیبا تصویر کردی برایشان که:

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند


و چه زود همره بایزید و حلاج و شیخ فرقان شدی و با دیگر مرغان به سیمرغ پیوستی،

در فراسو همواره چشم انتظار خورشید بودی تا در درون خود نور را یافتی و با همسفرانت همنوا شدی که:

نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی

مرغ که تور تویی، خسته به منقار ما


تو گفتی که ملت عشق از همه دین ها جداست، عاشقان را ملت و مذهب خداست   و این مذهب، مذهب مشترک تمامی انسان های آزاده است.

و هیچ تبعیضی به جهت مذاهب انسان ها بین آنها نیست.

و این بود جرم تو. تا بدسگالان که در حسرت ریختن خونت بودند تو را به دار بیاویزند،    که اکنون تو را شیخ شهید بنامند. و خواجه شیراز چه خوش گفت:


گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد


تو  "در حالت طفولیت" بالیدی، "روزی با جماعت صوفیان" همراه شدی،" آواز پر جبرئیل" را شنیدی ،   "در حقیقت عشق"  از شیدایی زلیخا و یعقوب  به یوسف   چه خوش   سخن گفتی

حال نور با نام تو عجین شده ، نور تداعی نام توست    شیخ اشراق!







پ ن : معجزه  فقط شفا یافتن یه بیمار نیست!

         معجزه می تونه خوندن یه  کتاب  باشه ؛ یه کتاب خاص

         وقتی تو شرایط خاص هستی ...


نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ

انتظاریک معجزه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد