نیمه ی آشکار من

به قول نیچه ، هر آن کس که خنده نمی داند همان به که آثار مرا نخواند

نیمه ی آشکار من

به قول نیچه ، هر آن کس که خنده نمی داند همان به که آثار مرا نخواند

یار دبستانی من ...

نمی دونم چرا بعضی از آهنگا تکراری نمی شن ... هیچ وقت

آهنگایی هستن تو گوشیم، که هیچ وقت پاک نشدن! در مقابلشون  هستن آهنگایی که فقط 1 روز مهمون گوشیم بودن!


نمی دونم چند بار  « یار دبستانی من »  رو گوش کردم تا حالا! ولی هر بار دوست دارم هر جمله ش رو داد بزنم! به خودم، بقیه ...  تلنگرش هر بار  تازه ست!!

شعرش، موسیقیش، صدای جمشید جم   همه فوق العادن!


رو خیلی از کلیپ ها هم این آهنگ رو گذاشتن. مخصوصا این چند ماه ...



چند ماه پیش اتفاقی این کلیپ رو دیدم. مربوط به 18 تیر امساله!

واقعا کیف کردم!  ساده بود ... 

شادی و بی پروایی دخترک  چه خوب تو ذهن تداعی می کنه:


گیرم که بر سر این بام  بنشسته در کمین پرنده ای

پرواز را علامت ممنوع میزنید

با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟

گیرم که می زنید   گیرم که می برید   گیرم که می کشید

با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟!




ای کاش اون لحظه اونجا بودم ...  نمی دونم چه کار می کردم!

ولی

حتما با صدای « خیلی بلند » و غرور شعر رو می خوندم!

شاید جلوی عابرایی که فقط یه اسکناس ... و رد می شدن رو می گرفتم؛ .....

حتما با لبخند به نوازنده می گفتم  موفق شدی!



نظرات 5 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ق.ظ http://mynotebook.blogsky.com/

شاید اگراون کودک اونجانبودحس خیلی بهتری نسبت به این کلیپ داشتم امااگرفرض کنیم کدوک روبه خاطردرامدبیش ترباخودش نیاورده بود خیلی زیبابود چون خیلی دوست دارم به هنرمندان خیابانی هم توجه بشه!

مسلما اون کودک همیشه برای جلب توجه بیشتر اونجاست!
اما
اون روز ِ بخصوص، تو سال 88 ، گمون نمی کنم ...
البته ، تو زیبایی ِ کار نوازنده و شجاعتش، تأثیر چندانی هم نداره!

مرضیه چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.daftarche68.blogfa.com/

من ندیدم و نمیتونم راجبه کلیپش نظر بدم...ولی در این شک ندارم که بعضی اهنگا هیچ وقت تکراری نمیشن بعضیا هم بعد از ۱بار نیم حوصلتو سر میبرن

ممنون که مطلب رو خوندین!
هیچ وقت تکراری نمیشن ...

سپیده یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ http://mynotebook.blogsky.com

سلام یادم رفته بود لینکت کنم !
لینکت کردم!

مرسی! ;)

سپیده چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ

چرادیگه به روزنمیکنی!؟

تا انگشتام میان رو کیبورد، کلمه ها فرار می کنن!!
یه مریضی ِ نادر ه ! :دی

مجتبی جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:35 ب.ظ http://golnouri.wordpress.com

همیشه از این می ترسیدم که جنبش و به فراموشی بسپریم. می دونم که یاران دبستانی ندا همیشه بیدارن.
آفرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد